محل تبلیغات شما



یک فصل گذشت فرناز. یعنی سه ماه یعنی نود و سه روز و حالا تو به همین اندازه وقت داری تا تمومش کنی تو میتونی حالا شرایط هم طوری شد که سد راهم شد ولی من اگر میخواستم میتونستم بیا باهم بخواییم که بتونیم. بیا این پایان نامه رو از هرچیزی واجب تر بدونیم بیا همونطور که نفس کشیدن رو میخواییم و نمیشه که یه دیقه نفس نکشیم همونطور هم کار کردن برای پایان نامه رو بخواییم فرنازه درون من ،فرناز قوی و سخت کوش بیدار شو .
این سه روز گذشته درگیر اومدن خالم بودم و اصلا کار نکردم همونطور که گفته بودم دوروز درگیر ساخت وسایل تزیین بودم دیروز از صبح رفتم که تزیینات رو نصب کنم وتا شب اونجا بوم ازونجا هم رفتیم خونه عمو که از اصفهان اومده بودن و اینطور شد که اصلا کار نکردیم و امروز هم با مامان رفتیم دیدن خالم خب اونا چون برمیگردن شهرشون و دوباره دلمون براشون تنگ میشه اما خب عصر برگشتیم و اینبار به مامان کمک گردم تا ترشی درست کنیم.
میخوام در مورد مهمترین دغدغه این روزهام بنویسم . پایان نامه ارشد الان فک کنم ترم هفتم از سال 97 که نامزد شدم تا مدت‌ها کار زیادی رو پایان نامم انجام ندادم سال 98 تحقیقات میدانی و از مهر98 تصمیم بر دفاع داشتم که باز هم ازمون‌های استخدامی پیداش شد و باز شروع به تلاش کردم تا موفق بشم و دبیر یا همون بقول خودشون هنرآموز معماری بشم و تا آذر درگیر اون بودم بعدشم شروع کردم تازه با سختی های نوشتن رساله آشنا شدم و نتونستم تا بهمن برسونم یعنی نتونستم فصل دو رو تموم
خب خدارو شکر روز ششم به صلح رسیدیم و همونطور که گفته بودم وقتی شاد هستم کمتر وقت میکنم به وبلاگ سری بزنم در حال که از همون روز قصد داشتم شده حتی یک جممله بیام بنویسم که سفر جنگجو بودن من تموم شد و با خیر و خوشی تموم شد. و این دل تنگی های پنج روز حسی در ما ایجاد کرده بود که دقیقا مثل روز های اول آشنایی بود هردو این حس رو داشتیم و این باعث شد تا دوباره یادم بیاد که ما تفاهم وحس های مشترک زیادی داشتیم و داریم .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها